هنوز هم ....

ساخت وبلاگ

سرشو بلند كرد و تو چشمهام خيره شد
يهو ازم پرسيد:
+هنوزم چاييتو با دو تا قند ميخوري؟هنوزم قهوه دوست نداري؟
با پرسيدن اين سوال چشم هاش برق زد، يه نگاهي به بيرون و رفت و امد ماشين ها انداختو دوباره پرسيد:
هنوزم مثل قبل رانندگي ميكني؟ هنوزم نترسي؟ 
ازم پرسيد: هنوزم وقتي بند كتونيات باز ميشه اهميت نميدي؟ وقتي دل تنگي تنهايي ميري سينما؟
يه قلپ از چاييش خورد و دستاشو دور ليوانش حلقه كرد، روشو كرد سمت پنجره و ادامه داد
هنوزم حاضرجوابي؟
هنوزم لبخندات ته دليه؟
هنوزم....
حرفشو قطع كردم
نگراني تو چشمهاش موج ميزد، انگاري ميخواست بعد از اين همه هنوز هايي كه يادشه يه سوال مهم تري ازم بپرسه
مثلا بپرسه ، هنوزم دوسم داري؟
هنوزم وقتي دلت برام تنگ ميشه به عكسام نگاه ميكني؟
هنوزم....
اخ از اين هنوزها،
دلم ميخواست بگم اره هنوزم مثل قبله همه چيز،
دلم ميخواست تو چشمهاش نگاه كنم و يه لبخند ته دلي بزنمو بگم اره هنوزم دوستت دارم
اما نميشد
 من خيلي وقت بود چايي رو بدون قند ميخوردم، خيلي وقت بود خنده هام ته دلي نبود،خيلي وقت بود شوخي يادم رفته بود سكوت رو در مقابل حاضر جوابي ترجيح ميدادم،از ترس افتادن بند كتوني هامو محكم تر گره ميزدم،
اما هنوزم دوسش داشتم
تنها "هنوزي" كه هنوز ترك نكرده بودم دوست داشتنش بود....
دو تا قند انداختم تو ليوان چاييمو با يك لبخند تلخ بهش گفتم اره هنوزم دو تا قند با چاييم ميخورم!

وقت پایانم ......
ما را در سایت وقت پایانم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paeezan1988 بازدید : 86 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 16:00