وقت پایانم ...

ساخت وبلاگ
گفتم : " مگر نگفتی مردها مقاوم‌ترند،دیرتر عاشق می‌شوند " ؟گفت : بله بله، البته که سخت عاشق می‌شوندو سخت هم فراموش می‌کنند !اصلا یکی از عجایب خلقتشان، همین عاشق شدنشان است !تو نمی‌دانی‌این عشق با آن‌ها چه می کند ...جنگ برایشان تفریح می‌شود و مرگ، طنزی دیدنی !پارادوکسِ جذابش هم اینجاست که با تمامِ غرور و اُبهتشان،در برابرِ این عشق زانو می‌زنند !خوب گوش کن !یک چیز می‌گویم آویزه‌ی گوشت کن دخترجان:مبادا آن‌ها را ساده فرض کنی !مردها حافظه‌ی خیلی قویی دارند،ممکن است موعدِ قسطشان را فراموش کنند،اما عطرِ موهایِ عشقشان را هرگز ! [ یکشنبه دهم دی ۱۴۰۲ ] [ 9:28 ] [ وحـــــــــــید ] [ ] وقت پایانم ......ادامه مطلب
ما را در سایت وقت پایانم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paeezan1988 بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 17:52

یه جمله از گاندی هست که میگه : هنوز هم نمی‌دانم هر سال که می‌گذرد یک سال به عمرم اضافه می شود یا یک سال از عمرم کم می شود!به نظر من عمر ما آدما، مثل یک ساعت شنی میمونه که قسمت بالا عمرباقیمانده و قسمت پایین سن ماست و مجموع این دو، کل عمر ما رو تشکیل میده. هر لحظه که میگذره از عمر باقیمانده مون کم میشه و به سنمون اضافه میشه... ما سنمون رو درک میکنیم و میتونیم حساب کنیم چقدره ولی از عمر باقیمانده مون هیچ خبری نداریم:) و همین قسمت تلخ ماجراست...هرسال موقع تولدمون میبینیم که یک سال به سنمون اضافه شده :) ولی نمیدونیم و حتی نمیتونیم بفهمیم که ده سال، یک سال، ده ماه، یک ماه و یا حتی یک روز دیگه از عمرمون باقیمانده یا ن :)به هر حال ما گذشته را میتونیم به یاد بیاریم اما نمیتونیم کاری براش انجام بدیم . برای آینده هم حتی نمیدونیم چقدر فرصت زندگی داریم:)فقط ای کاش این چند صباح که از عمرمون باقی مانده خوب بگذره و پیش برهبماند به یادگار: 13 آذر 1402 [ دوشنبه سیزدهم آذر ۱۴۰۲ ] [ 16:0 ] [ وحـــــــــــید ] [ ] وقت پایانم ......ادامه مطلب
ما را در سایت وقت پایانم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paeezan1988 بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1402 ساعت: 0:08

کاش این همه نبودیکاش اصلا نمی بودیچرا من همه ی شهر را با تو قدم زدم؟ حالا یک جای رفتن برای خود نگذاشته ام باید از این شهر بروماین شهر بی تو مرا حبس می شودمن بیتو.....من نه تو را دارمنه خودم رانه خدا رانه حتی یک گوشه شهر که نباشی...کاش خراب شوند همه ایستگاههای متروهمه پیاده روهای این شهرکاش! تو که بر نمیگردیمنبی نهایت مشتاقم به حمله مغول هایا زلزله ای،من به ویرانی این شهر،محتاجممحتاجم... [ شنبه بیست و نهم مهر ۱۴۰۲ ] [ 8:34 ] [ وحـــــــــــید ] [ ] وقت پایانم ......ادامه مطلب
ما را در سایت وقت پایانم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paeezan1988 بازدید : 30 تاريخ : سه شنبه 2 آبان 1402 ساعت: 12:31

به یادم آمدروزهایی که با تو گذشتمثل مسافری که از پنجره‌های قطارزیبایی‌های مسیر را می‌بیندچه دشوار استبه آن لحظه‌ها رسیدن ودر آغوش کشیدنشانبیا جوان‌تر شویمبازگردیم وبیهوده غمگین باشیمدر لحظه های زودگذرتا ابد بمانیم« آن هنگام که در تاریکی ایستادمدست‌هایت را بر لب‌هایم گذاشتیبا تمام کینه‌هایتگفتی دوستت دارم.»حالا که مرگ سراغم را می‌گیردبا تمام کینه‌هایمناله‌هایم سر می‌دهند:چقدر دوستت دارم! [ سه شنبه سی و یکم مرداد ۱۴۰۲ ] [ 9:8 ] [ وحـــــــــــید ] [ ] وقت پایانم ......ادامه مطلب
ما را در سایت وقت پایانم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paeezan1988 بازدید : 45 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1402 ساعت: 17:54

باید بهــــار اینجوری بگذرهیه خونه باشه با یه ایوون بزرگ؛لبه ایوون پر از گلدون هایی باشه که مادربزرگ عاشقشونه و صبح به صبح قبل بیدار شدن اهل خونه،قربون صدقشون میره و بهشون آب میدهیه حیاط پر از درخت باشه و یه حوض آبی تازه رنگ شده وسط حیاط که شبها، عکس ماه بیفته داخلش!یه تخت کنار ایوون زیر پنجره باشه و یه لحاف سنگین..از همون لحاف هایی که وقتی میندازی روت نمیشه نفس کشید!از همونایی که بوی نم و عطر خاص جا رختخوابی رو میده..بعد یه روز بالا و پایین کردن حیاط و نشستن کنار حوض و بازی کردن با ماهی هاشب بخوابی تو همون ایوون و زیر اون لحاف سنگین دست دوز مادربزرگبین گرم و سرد شدن و تاب خوردن زیر لحاف خوابت ببرهصبح با بوی نم بارون بلند شی؛وقتی چشماتو باز میکنی انقد ذوق کنی که دلت بخواد بخوابی و دوباره صبح بشه... [ دوشنبه یازدهم اردیبهشت ۱۴۰۲ ] [ 8:54 ] [ وحـــــــــــید ] [ ] وقت پایانم ......ادامه مطلب
ما را در سایت وقت پایانم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paeezan1988 بازدید : 69 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 21:42

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد، پلک نزدم...هرچی نزدیک تر می شد زیباتر می شد... وقتی بهم رسید یه لبخند زد و گفت چقدر دلم برات تنگ شده بود ، نگاش کردم و گفتم منم همینطور! خوشحال شد.گفت چه دورانی بود! یادش بخیر، خیلی دوس دارم برگردم به اون روزا... سرم رو تکون دادم و گفتم منم همینطور!گفت من از بچه های اون دوران خبر ندارم ، تو چی؟ گفتم منم همینطور!تو چشمام نگاه کرد و گفت راستش من خیلی ناراحتم از اتفاقی که بینمون افتاد، من همیشه دوست داشتم... یه لبخند زدم و گفتم منم همینطور!گفت تو اصلا منو شناختی؟! سرم رو دادم بالا و گفتم نه! گفت منم همینطور!!وقتی داشت می رفت بهم گفت هنوز می نویسی؟! گفتم آره ، توام هنوز نقاشی می کنی؟ گفت آره...بغلم کرد و گفت امیدوارم ده سال دیگه باز همدیگه رو ببینیم ... گفتم منم همینطور!! رفت ... چشمام رو بستم و به این فکر کردمکه ما ده سال پیش قول داده بودیم همه چی رو فراموش کنیم ... ولی یادش بود... منم همينطور!!! [ شنبه سی ام اردیبهشت ۱۴۰۲ ] [ 11:59 ] [ وحـــــــــــید ] [ ] وقت پایانم ......ادامه مطلب
ما را در سایت وقت پایانم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paeezan1988 بازدید : 59 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 21:42

امروز یک نفر برایم اشتباهی فرستاد:"کجایی ؟!"دلم هری فرو ریخت،مدت‌ها بود منتظر شنیدن همین یک کلمه بودم!چه فرقی می‌کند کجای دنیا نشسته باشی؟!مهم این است که یک نفر هست که کجا بودن تو برایش مهم است!شاید آن یک نفر رویش نشود بگوید دلم برایت تنگ شدهو به جانم نق می‌زند بیا دیگر...و همه‌ی این حرف را خلاصه کند در "کجایی؟! "داشتم به همین چیزها فکر می‌کردم که دوباره برایم فرستاد:ببخشید اشتباه فرستادم!!برایش نوشتم:میدانم، من در ایستگاه اتوبوس، خیابان ولیعصر نشسته اممی‌شود اشتباهی حال مرا بپرسید؟!اما او دیگر حالم را نپرسید...!!آدم غریبه‌ها برایشان مهم نیست که دیگران چگونه‌اند و کجای شهر نشسته اند،تو که غریبه نیستی...بپرس حال مرا؛ بگو کجایی؟!! [ سه شنبه بیست و سوم خرداد ۱۴۰۲ ] [ 9:47 ] [ وحـــــــــــید ] [ ] وقت پایانم ......ادامه مطلب
ما را در سایت وقت پایانم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paeezan1988 بازدید : 69 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 21:42

لطفا دلم را ببر!

برش دار ببر زیرِ بیدِ مجنون!

روی رنگین کمان،

دلم را ببر به اوجِ فیروزه ای آغوشت!

دل بردن که سخت نیست!

کافی ست؛

وقتی پشتِ شیشه ی بخارگرفته نشستم؛

و به شکل یک قلب تمیزش کردم،

که راه رفتنت را ببینم؛

برایم دست تکان بدهی،

به همین سادگی!

لطفا زودتر دلم را ببر...

وقت پایانم ......
ما را در سایت وقت پایانم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paeezan1988 بازدید : 70 تاريخ : يکشنبه 6 فروردين 1402 ساعت: 21:03

نگفته بودم ؟
نگفته بودم دنیا بی رحم تر از آن است
که تو دوست داشتن را از امروز به فردا عقب بی اندازی ؟
نگفته بودم قدر بودن هایمان را بدانیم! ؟
گاهی دیر می شود برایِ گرفتنِ دستی
نشاندنِ بوسه ای از سر عشق؛ رویِ پیشانیِ اقبالی بلند ؟
نگفته بودم
گفته بودم جانم ..!!
این دنیا به یک باره می بلعد
ویران می کند
و تو به خودت می آیی
می بینی چه دیر شد و عزیزت دیگر در کنارت نیست!
دیر می شود گاهی
دیر!!

وقت پایانم ......
ما را در سایت وقت پایانم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paeezan1988 بازدید : 63 تاريخ : يکشنبه 6 فروردين 1402 ساعت: 21:03

دلم تنگ است؛در واپسین روزهای زمستانیزیر آسمان پر از برف خدادر بالاترین نقطه این شهربه قدر خوردن یک استکان چای داغ بنشین کنارم . . !خدارا چه دیدی شاید عطر بهارنارنج این چای دم کشیده دلهایمان را بار دگر بهاری کرد دلم تنگ استبه وسعت سرمای جانسوزِآخرین شب های اسفندماهی به اندازه ی اندوهِ آب شدن برف هاو حال و هوای گرفته ی آسمان تاربه قدر خوردن یک استکان چای داغ بنشین کنارم . . .دلم تنگ است وقت پایانم ......ادامه مطلب
ما را در سایت وقت پایانم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paeezan1988 بازدید : 69 تاريخ : يکشنبه 6 فروردين 1402 ساعت: 21:03