و بی تو، این خزان هم،
رنگ بر رویش نمی ماند…
و در ویرانه متروک قلب من،
همیشه برف می بارد…
بیا سرمنشاء و آغاز ماندن شو،
تمامش کن جدایی را،
نمی دانی…
چه حالی دارد این دلدادگی،
از لحظه امروز،
تا اوج کهنسالی….
فقط یک چیز دیگر،
نازنین جانم!
دوباره مهر،
می آید…
وقت پایانم ......
برچسب : نویسنده : paeezan1988 بازدید : 83