من؛
چونان اناری* خشک شده؛ بر درخت!
بهار؛ شکوفه کردم،
پاییز؛ به بار نشستم،
زمستان رسید؛ و همچنان بر سر شاخه...
نه از پس رسیدنم، افتادم..
نه دستی به چیندم تا این بالا رسید..
و نه حتی گنجشککی به این میانه راه یافت..
میدانم؛
زمستان هم میگذرد و می پوسم؛
به همین سادگی...
انارهای باغچه رسيدهاند؛
تركخورده و رها،
ميان دستان سرد باد!
با سبد مهر بيا و از سر شاخههای عريان،
تمام دانههای سرمازده و تبدار را،
بچين!
برایم کمی انار بیاور!
از انارهای باغ خودت،
دنیا کثیف کرده خونم را...
وقت پایانم ......
برچسب : نویسنده : paeezan1988 بازدید : 110